عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است
عجایب باستانشناسی

عجایب باستانشناسی

مدجای کلمه ایست عبری که به سربازان ومحافظان فرعون اطلاق می شده .این وبلاگ برای کمک به ارتقای فرهنگ و تاریخ جهان نگاشته شده است

کوروش " مردی خردمند و با استعداد "


امروز در مورد چگونگی‌ به قدرت رسیدن کورش دوم ، پادشاه ماد و پارس ، بیشتر صحبت می‌کنیم ، بحثهای زیادی در مورد زندگی‌ کورش دوم وجود دارد ، این نوشته ما را بیشتر با به قدرت رسیدن این پادشاه اشنا می‌کند
معراج مرجانی
marjani.merajgmail.com




کوروش " مردی خردمند و با استعداد "



 وقتی کوروش دوم بزرگ ترین پادشاه و بنیانگذار شاهنشاهی و امپراتوری ایران در حدود سال 599 ق.م زاده شد ، جهان او از همان زمان باستانی شده بود . طی قرن های طولانی و پرهیاهو ، امپراتوری های بزرگ بین النهرین و ایران همانند جزر ومدی بی پایان ظهور و سقوط کرده و در پس خود شهرهای ویران و بلند پروازیهای فروپاشیده را باقی گذاشته بودند . جدیدترین موج فراز آمده در این جذر و مد تاریخی مادها بودند که از همه نیرومند تر شدند . هنگامی که ارتش کیاکسار سراسر ارمنستان را در نوردید و سپس برای فتح لیدی به سوی غرب تاخت ، کوروش فقط ده سال داشت . در آن زمان این پسرک گمان نمی برد که موج سریع و توقف ناپذیر قدرت ماد ناگهان فرو ریزد ، یا کسی که رهبری این فروپاشی را بر عهده خواهد داشت ، خود او خواهد بود .
 تبار این پسر به هخامنش می رسید ، کسی که بنیانگذار نیمه افسانه ای خاندان سلطنتی پارس بود و گفته می شود که عشایر کوه نشین ابتدایی فارس را به ملتی کوچک تبدیل کرد . کوروش بزرگ تر که شد به مردی با بینش ژرف ، دلاور و با استعداد تبدیل شد ، آرزوی او تنها آزاد کردن قوم خود از زیر سلطه مادها نبود ، بلکه توانست در زمانی بسیار کوتاه دودمان هخامنشی را به قدرتی باورنکردنی و نفوذی شگفت انگیز در بیش تر جهان شناخته شده ان روز برساند . آلساندرو بائوسانی می نویسد : " ظهور ناگهانی و کسب قدرت پارسیان به رهبری ... کوروش بزرگ ... یکی از پدیده های شگفت انگیز ، و نه البته نادر ، تاریخ گذشته و حال آسیاست . این نشان می دهد که چگونه دولتی کوچک می تواند ، بدون دلیل روشن ، همانند ستاره ای جدید ناگهان بدرخشد و فراخی مرزهای خود را به اقوام و ملل و نژادهای گوناگون گسترش دهد ."
 سقوط ناگهانی ماد




 کوروش در حدود 41 سالگی در سال 558 ق.م در پارس بر تخت پادشاهی نشست . او که تیز هوشی و زیرکی خاصی نسبت به طبیعت انسان و درکی عمیق از نیروهای سیاسی بین المللی روزگار خویش داشت ، به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از اشراف ماد که زیر فرمان " آستیاگ " ، فرزند و جانشین کیاکسار ( هوخشتره ) ، می زیستند از پادشاه جدید راضی نیستند . آستیاگ که در فرمانروایی دلاوری و لیاقت کیاکسار را نداشت ، ظاهرا بیش تر اوقات خود را به خوشگذرانی در دربار شکوهمند جدید ماد در اکباتان ( همدان ) می گذرانید . کوروش همچنین دریافت که اقوام تابعه امپراتوری ماد ، که بیش تر انها مجبور بودند سربازان ارتش ماد را تامین کنند ، از این وضع بسیار ناخشنودند و در صورت حمله به آستیاگ از او پشتیبانی نخواهند کرد . کوروش ضمن بررسی ضعف های دشمنان خویش ، به آرامی به طرح نقشه علیه آن ها پرداخت و نخستین ضربه خود را در سال 533 ق.م وارد ساخت .
 درباره شورش پارسیان که از آغاز آن تا حمله مستقیم کوروش به پایتخت ماد ، اکباتان ، حدود سه سال طول کشید ، جزئیات زیادی در دست نیست . بنا به نوشته هرودوت : " آستیاک بی درنگ اهالی ماد را فرمان بسیج داد و به قدری آشفتگی خیال داشت که " هارپاک " را به فرماندهی این لشکر برگزید ... از این رو وقتی لشکریان او با سربازان پارسی روبرو شدند فقط تنی چند ... تن به کشتن دادند و از بقیه ، عده ای جانب پارسیان را گرفتند ، ولی قسمت اعظم لشکریان پشت به دشمن کردند . تا آستیاک از شکست ننگین سپاه ماد آگاه شد ، سوگند یاد کرد که به هر حال کوروش را آسوده نخواهد گذاشت . پس همه مادی ها را ، چه انها را که در سن و سال خدمت نظام بودند و چه مسن ترها را که هنوز در شهر بودند ، به خدمت سربازی فراخواند و با این افراد به میدان نبرد شتافت . اما شکست خورد ، سربازانش به قتل رسیدند و خود او اسیر شد ." بدین ترتیب امپراتوری ماد که تازه تشکیل شده بود ، ناگهان به دست کوروش پایانی مصیبت بار یافت . با این حال خود کشور ماد ویران نشد . کوروش با به نمایش گذاردن تساهل و مدارا و خردمندی یک فرمانروای بزرگ ، مادها را گرامی داشت ، به بسیاری از نجیب زادگان آن ها مقام های بلندی در دربار وارتش خویش واگذار کرد . او سرزمین ماد را نخستین ایالت یا ساتراپی امپراتوری خویش قرار داد و ان را " مادا " نامید و اکباتان را سالم و دست نخورده ، پس از پاسارگاد در تپه های فارس ، به عنوان پایتخت دوم خویش برگزید ، از این رو از آن پس امپراتوری ایران را معمولا " شاهنشاهی ماد و پارس " می نامیدند . افزون بر این ، کوروش بزرگواری و بخشندگی فوق العاده ای نسبت به دشمن پیشین خود آستیاگ نشان داد، با او با احترام رفتار کرد و اجازه داد برای بقیه عمر خویش در دربار سلطنتی اقامت گزیند . کوروش با این شیوه رفتار خود تصویری از یک رزمجوی نیرومند و در عین حال فرمانروایی محترم و دادگر از خود بر جای گذاشت و بدین سان ستایش و وفاداری اتباع و رعایای خود را جلب کرد . سازمان نظامی و سیاسی کوروش با فتح سرزمین ماد فرمانروای تمام سرزمین هایی شد که آستیاگ بر آن ها حکومت می کرد ، از جمله بیشتر سرزمین آشور ، ارمنستان کوهستانی ، سوریه در ساحل دریای مدیترانه و بخش هایز زیادی از فلات ایران . شاید الهام بخش او در اعتقادش به سرنوشت ایزدی ایران بود . کوروش رویای توسعه بیش تر قلمرو خود را در سر می پرورانید ، اما متوجه بود که برای تحقق این هدف به نیرومند ترین و قابل انعطاف ترین سیستم های نظامی و سیاسی که تاکنون خاور نزدیک به خود دیده بود نیاز دارد ، از این رو با پشتکار به توسعه و بهبود این دو سیستم در بقیه عمر پرداخت . سیستم ارتش کوروش تا حد زیادی از سیستم نظامی آشوریان گرته برداری شده بود ، گرچه او این سیستم را تغییر داد و تکمیل کرد . آشوریان تا حد بسیاری از تاکتیک های موثری که طی قرن ها در جنگ های خاور نزدیک مرسوم بود استفاده می کردند . این تاکتیک مبتنی بود بر استفاده از یک زوج تیرانداز ، یکی نیزه افکنی که سپری بزرگ و سبک اما مقاوم از چرم و حصیر حمل می کرد و دیگری کمانداری که تیر اندازی می کرد . نیزه افکن با دشمن درگیر می شد و سپر را بدست می گرفت . تیرانداز در پشت نیزه افکن پنهان می شد و رگبار تیر را به دشمن می بارید . 



ایرانیان به سپر " اسپارا " می گفتند و این واحدهای تاکتیکی را " اسپارابارا " ( سپرباره یا سپردار ) می نامیدند . معمولا آشوریان این واحدها را در کنار هم در دو صف آرایش می دادند ، صف اول از سپر داران و صف دوم از تیر اندازان . کوروش به عمق و نیز به تعداد کمانداران نسبت به هر سپر افزود و تمرکز سنگین تری از تیر اندازان به وجود آورد . سازمان اولیه پیاده نظام پارسی بر اساس اعشاری یا ده دهی بود . چنان که دانشمند کلاستیک نیک سکوندا توضیح می دهد : " ارتش ایران از هنگ های هزارنفری تشکیل می شد . اصطلاح پارسی باستان این هنگ ها " هزارابام " ... فرمانده هر هنگ را " هزارپاتیش " می گفتند ، هر هنگ هزار نفری به ده " صاتابا " یا فوج صد نفری تقسیم می شد . فرمانده هر " صاتابا " یک " صاتاباتیس " بود که به نوبه خود هر " صاتابا " به ده " داتابا " مرکب از ده مرد تقسیم می شد. " داتابام" ( یا جوخه ده نفری ) کوچک ترین واحد تاکتیکی پیاده نظام بود که به ستون یک به میدان نبرد فرستاده می شد . " داتاپاتیس " ( یا جوخه ده نفری ) در جلوی ستون قرار می گرفت و یک " اسپارا " ( سپر ) حمل می کرد . در پشت او بقیه " داتابام " ( افراد جوخه ) به صورت یک ستون نه نفری می ایستادند .و هر مرد به کمان و شمشیر کج مسلح بود . معمولا " داتاپاتیس " یک زوبین سبک کوتاه شش پایی به دست می گرفت و فرماندهی و نیز حفاظت از بقیه جوخه را بر عهده داشت . با وجود این گاه تمام افراد جوخه مسلح به کمان بودند و سپر مانند دیواری در جلوی ستون از آنها محافظت می کرد و امکان می داد که همه افراد جوخه با دست باز به تیر اندازی یا شمشیر زنی بپردازند . سیستم اعشاری برای واحدهای بزرگ تر از هنگ های هزار نفری نیز مورد استفاده قرار می گرفت . ارتش های بزرگ از واحد هایی مرکب از ده " هزارابا " یا ده هزار تن تشکیل می شدند . اصطلاح فارسی باستان این گروه های بزرگ از بین رفته ولی به یونانی به آنها " مایرید " ( معادل " بیور " فارسی در شاهنامه ) می گفتند . مهم ترین واحد های " ده هزار تنی " ایرانی گروه های نخبه ای بودند که گارد شاهنشاهی را برای محافظت از شخص شاه تشکیل می دادند . بهترین سربازان ارتش در این گارد که به " آمرتکا " ( بی مرگ یا هنگ جاوید ) معروف بود خدمت می کردند ، از این رو به آنها هنگ جاوید می گفتند که به محض کشته شدن یکی از افراد آن ، فرد دیگری جانشین آن می شد . سربازان ایرانی چه می پوشیدند هردوت در کتاب تواریخ خود شرح مختصری درباره جامه و سلاح پیاده نظام ایران ارائه می دهد : لباس این نظامیان مرکب بود از کلاه نرم نمدی ، ردای گلدوز شده آستین دار ، زرهی با زنجیرهایی شبیه فلس ماهی که مانند کت روی ردا می پوشیدند و شلوار . به عنوان اسلحه یک سپر حصیر بافت سبک ، یک تیر دان یا ترکش ، زوبین های کوتاه ، کمانی سخت و محکم با تیرهایی از جنس نی و خنجرهایی آویخته به کمر داشتند . کوروش افزون بر پیاده نظام از واحدهای تاکتیکی نوع دیگری نیز استفاده می کرد .



 کورش در لباس پادشاهی مصر ، پاسارگاد


 نخست او متکی به سواره نظامی بود که به صورت هنگ های مادی ، یعنی چابک سوران بسیار ماهر که در خاور نزدیک بی نظیر بودند . اما با گذشت زمان ارتش نخبه ای از رزمجویان سوار از میان نجیب زادگان ایرانی تشکیل داد . همچنین از تکیه گا اصلی ارتش قدیمی آشور یعنی از واحد ارابه رانان استفاده کرد ولی چنان اصلاحاتی در آن انجام داد که آنها می توانستند مهیب ترین حمله را مستقیما به صفوف دشمن وارد آورند . گزنفون مورخ یونانی قرن چهارم ق.م در گزارش خود از زندگی کوروش می نویسد : " او ارابه های جنگی ساخته بود که چرخ های نیرومندی داشتند و به آسانی شکسته نمی شدند ، این ارابه ها محورهای بلندی داشتند و می توانستند در هر جاده با هر پهنایی حرکت کنند بدون آنکه واژگون شوند . اتاقک مخصوص ارابه ران از الوارهای نیرومند به شکل برجک هرمی ساخته شده بود و بلندی آن به اندازه ای بود که ارابه ران می توانست به آسانی اسب ها را هدایت کند ، به علاوه بجز چشم ها سراسر بدن هر راننده زره پوش بود . افزون بر این در دوطرف محور چرخ ها داس های ( یا تیغه های ) فولادی نصب شده بود .... چنان که در قلب صفوف دشمن آنها را به این سو و آن سو پرتاب می کرد . به طور کلی خدمت در واحد های سواره نظام ، پیاده نظام و ارابه رانی برای تمام مردان ایران ، هم برای نجیب زادگان و هم افراد عادی ، اجباری بود .




 هر فرد مذکر بیست تا بیست و چهار ساله موظف بود دوره آموزش جنگی ببیند و در نبرد شرکت جوید . بسیاری نیز برای مدت زیادی که تا پنجاه سالگی طول می کشید در ارتش می ماندند . کوروش همچنین سازمان سیاسی امپراتوری خود را بر اساس الگوی آشوریان به وجود آورد گرچه تغییرات اساسی مثبتی در آن ایجاد کرد . آشوریان قلمرو خود را با ایالاتی تقسیم بندی کرده بودند که هر کدام را فرمانداری اداره می کرد و مستقیما به شاه در نینوا گزارش می داد . کوروش به همین شیوه ساتراپی ها را به وجود آورد که هر یک شامل یک واحد جغرافیایی و فرهنگی متشکل از ملت مغلوب می شد .
 ساتراپ یا شهربان که به معنای " حامی قلمرو پادشاهی بود " و به اداره ساتراپی گماشته می شد قدرت زیادی داشت ، قدرتی که تقریبا مشابه قدرت شاه در مرکز بود گرچه کوروش بر قدرت آنها نظارت می کرد . ساتراپ اجازه داشت سپاهیان را برای اداره شهربانی ایالت خود فرماندهی کند ، ولی منشی او ، که یک افسر امور مالیه بود و فرمانده پادگان سلطنتی در پایتخت او ، گزارش امور را مستقیما برای شاه می فرستادند . کوروش به عنوان یک اقدام دیگر ، شبکه ای از جاسوسان در ایالات داشت که اخبار مهم رویدادهای مناطق دور دست را برای او ارسال می کردند .

 Write By : Meraj Marjani برگرفته از کتاب “The Persian Empire” “Don Nardo” .

 *لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید 


جهان برزخ در مصرباستان

جهان پس از مرگ و تناسخ ارواح در میان مصریان باستان و بودایییان، دارای اهمیت فوق‌العاده‌ای می‌باشد ، تمامی‌ این مراحل در آن زمان به زیبایی‌ و وضوح به صورت دیوار نوشتها و لوح‌ها به دست آیندگان رسیده است امروز در این مورد توضیح بیشتری داده میشود .  

 معراج مرجانی

  marjani.meraj@gmail.com

 

 

 

جهان برزخ در مصرباستان 

 

 

روح انسان پس از مرگ بعلت طلسمی که در جسد مومیایی وی قرار میدادند و یا بعلت دعاهایی که از کتاب " book of the dead" در مقبره می نوشتند از جهان فانی به جهان برزخ و آخرت که در زیرزمین خاکی قرار داشت مسافرت می نمود و در عبور از آخرین مرزکه در این دو جهان وجود داشت هیچگونه ترسی بر وی عارض نمی شد و او را پس از انجام تشریفات بوسیله هورس و یا انوبیس دو خداوند عالیقدر در حضور قضاوت دادگاه واپسین حاضر میکردند . روح انسان به آستانه دادگاه بوسه می زد و بتالار عدل الهی وارد میشد . این تالار محوطه وسیعی بود که اوزیریس پادشاه جهان مردگان و نجات دهنده ارواح در انتهای این محوطه جای داشت و در انتظار فرزند خود بود که از زمین خاکی مراجعت کند . در وسط تالار یک ترازوی دقیق نصب شده بود و " مات " الهه عدالت و راستی برای توزین قلب روح انسان پهلوی ترازو می ایستاد و نزد وی هیولایی بنام " امی میت " حاضر بود . پیکر این هیولا طوری بود که هم در خشکی و هم در اب می توانست زندگی کند و از بدن یک شیر و یک اسب ابی و یک کرگدن ترکیب شده بود و در انتظار بود که روح مرده گناهکار شناخته شده را در کام خود فرو برد  و نابود کند . دور تا دور دادگاه تحت ریاست اوزیریس چهل و دو خداوند حضور داشتند و هر کدام شمشیر برنده و تیز در دست داشتند و این خدایان بعضی بشکل انسان و بعضی بشکل جانداران دیگر بودند و بمنزله مستشاران و اعضای دادگاه بشمار می رفتند و هر کدام مربوط به یکی از شهرهای سرزمین مصر وظیفه مخصوص داشتند و وجدان آدمی را از جهت مخصوص مورد مطالعه و آزمایش قرار می دادند .

 

 

 

 

 

روح مرده در جلسه دادرسی بدون هیچگونه تردید می کوشید پرسشهای خدایان را بعبارت منفی پاسخ دهد و هر یک از این خدایان را در نوبت خود مخاطب می ساخت و هر کدام را با نام و نشان می خواند و به این وسیله چنین وانمود میکرد که خدایان را می شناسد و از دادرسی ترس و هراسی ندارد و در زمین خاکی به راستی و درستی زندگی کرده و کفران نعمت و بی دینی در وی وجود نداشته است . هنگامی که نوبت به وزن و توزین می رسید آنوبیس و هورس دو خداوند عالیمرتبه خدای حقیقت را در یک کفه ترازو قرار میدادند و این خداوند بشکل یک پر از پرندگان که علامت و نشان حقیقت است نمایان می گذشت و در کفه دیگر ترازو قلب روح آدمی جای می گرفت .

تات نتیجه را روی لوحه مخصوص می نگاشت و اوزیریس وقتی دو کفه ترازو را برابر می دید حکم را به نفع روح مرده صادر میکرد و چنین می گفت ( روح او را آزاد گذارید هر کجا که مایل باشد برود و با خدایان و پارسایان محشور شود ). در این هنگام بود که روح انسان در شعف و شادی بوسیله کشتی مینوی به آسمان صعود میکرد و در این آسمان جاودان میشد و مختار و مجاز میگردید در سرزمین خدایان به کشت و زراعت بپردازد و مراقب سد ها باشد بی انکه در کار پر زحمت اجباری داشته باشد .

 

 

 

 

" روح انسان در نزد بوداییان فنا ناپذیر است اما از یک قالب به قالب دیگر می رود و در هر مرتبه پس از مرگ در آخرت بحساب خوب و بد اعمال وی رسیدگی می شود و در این میان کردار نیکو هر اندازه پسندیده باشد از کیفر گناه کم نمی کند و یا عمل زشت هر چه قدر نکوهیده باشد در پاداش ثواب اثری ندارد بلکه تکلیف هر گناه و یا هر ثواب جدا از یکدیگر تعیین می شود بدین ترتیب که روح انسان در آخرت قبلا کیفر گناه را می بیند و در دوزخ به عذاب و شکنجه گرفتار میگردد و سپس به بهشت می رود و پاداش خوبیهای خود را می بیند و بعدا برای تصفیه کامل مجددا بجهان خاکی مراجعت می کند و در این مراجعت در قالب نوزاد دیگر متولد می شود و در این تولد هرگاه در زندگی سابق از گناهکاران بود در طبقه کارگرها یا "هاریجانها" و غیره وارد میگردد و تا اخر عمر در طبقه خود می ماند و بسختی و مشقت و بی چیزی زندگی میکند تا روح وی تصفیه شود و هرگاه در زندگی سابق از نیکو کاران بود بشکل نوزاد در یکی از طبقات ثروتمندان و روحانیان متولد میگردد و هرگاه  از هیچکدام از این گروها نبود و اصلاح و تصفیه نمی شد ممکن بود در جسم یکی از جانوران و یا در جسم یک جامد حلول کند . بهمین جهت است که ابوریحان بیرونی در کتاب خود بتناسخ ارواح را در هند به چهار قسمت تقسیم کرده و این چهاررا به "نسخ و مسخ و فسخ و رسخ" موسوم ساخته است .

اما عقیده بتانسخ ارواح در مصر قدیم رنگ دیگری داشته و به روح انسانی شامل نمی شد بلکه روح خورشید ( آمون ) در جسم فرعون پادشاه مصر حلول میکرد و از نزدیک به حل و فصل امور انسانها می پرداخت و این خداوند و یا خدایان دیگر گاهی در جسم بعضی از حیوانات مثل شغال و سگ و شاهین و غیره حلول می نمود و به این جانوران رنگ خدایی می داد .به همین جهت است که رفتار روحانیون مصر قدیم نسبت به مجسمه های خدایان خود مانند رفتار با یک موجود زنده و صاحب عقل تدبیر بود و همه روزه از این خدایان مراقبت میکردند و مایحتاج زندگی و وسایل معیشت آنان را فراهم مینمودند .

"آندره ایمار" دانشمند فرانسوی توضیحات جالبی را در کتاب خود بیان داشته است : " رفتار روحانیون مصر قدیم با مجسمه خدایان خود مانند رفتار با شخصی بود که صاحب عقل و عواطف و احساسات و خواسته های انسانی باشد . معبد خداوند در واقع خانه وی بود و گروه بسیاری از روحانیون در هر معبد وظایف مراقبت را نسبت به ان خدا انجام می دادند از آنجمله روحانی بزرگ معبد در بامداد هر روز درب اتاق خواب مجسمه خداوند را می کوبید و وی را از خواب بیدار می کرد و سپس به شستشوی مجسمه و به پاک کردن صورت و چهره او می پرداخت و لباس روزانه بر تن خداوند میکرد و برایش انواع خوراکیها و مشروبات را می گذارد و سپس مجسمه را روی دوش گرفته و گردش میدادند و در اتاق ها و محل کار گردش مینمودند . این تشریفات هنگام ظهر و شام و شب تجدید میشد و وقت خواب لباس خواب بر تن او میکردند و میخوابانیدند ."


Write By : Meraj Marjani برگرفته از کتاب افسانه های دینی مصر باستان نوشته دکتر موسی جوان 

 *لطفا مطالب را بدون ذکر منبع کپی نکنید *